
قصهی پادشاه بهار - موسسه مصاف
متن قطعه : قصهی پادشاه بهار
آرش منتظر یه قصه بود، یک دفعه احساس سرما شدیدی کرد و ناگهان دید که وسط یه جنگل پر از یخه و داره روی یخها راه میره. آرش کوچولو به اطرافش نگاه کرد و دید همه درختها و گیاهها و آهوها و جنگلها یخ زدند. چند لحظه گذشت و صدای شیه اسبی سیاه رو شنید. با تعجب دید...
نظر یا سوال خود را بنویسید