سيره تربيتی انبيای الهی در قرآن کريم- حضرت يوسف (ع)63 - حجت الاسلام عابدینی

دانلود صوت
برچسب ها
متن قطعه : سيره تربيتی انبيای الهی در قرآن کريم- حضرت يوسف (ع)63

بسم الله الرحمن الرحیم (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداي سبحان آنچه از علايم آخرالزمان دارد کم کم محقق مي‌کند، در وجود ما انشاءالله آمادگي‌اش ايجاد شود و ما هم آمادگي حضور در رکاب حضرت را پيدا کنيم و از بسترسازان و زمينه‌سازان آقا باشيم و از ياران و ياوران در دوران ظهورش باشيم. اگر يادتان باشد نکته‌اي را نسبت به کل سوره‌ي يوسف(ع) بيان کرديم که سير قصه حضرت يوسف در قرآن کريم پلکاني و هي از شديد به شديدتر مي‌رفت. ابتلايي بعد ابتلايي، تا به جايي رسيد که به اوج ابتلا رسيد و از آنجا شروع به حل شدن شد. کاملاً سير قرآن در رابطه با يک هنرنمايي وجودي، نه هنرنمايي قصه‌اي، در هنرنمايي قصه‌اي تخيل است، اما يک هنرنمايي وجودي که اين قصه را در خارج پياده کرده است. يعني اين بيان ان واقعيت خارجي است. يک موقع هست دست ما باز است در قصه‌گويي و قصه سرايي، يک چيزي مي‌گوييم و مي‌نويسيم و خيال پردازي است. اما يک موقع هست يک واقعيتي را ترسيم مي‌کند، معلوم مي‌شود اين قصه تابع آن چيزي است که در خارج محقق شده است. آنوقت آن حقيقت سيرش در نظام وجود اينگونه بوده است که ابتلايي پس از ابتلايي است و حل اين ابتلائات نشود، يکي يکي ابتلائات زياد شود و انبار شود و تراکم ايجاد کند، و صبر حضرت يوسف از چاه افتادن و دوري از پدر و بعد بردگي و اسيري و فروخته شدن در بازار بردگان، تا به زندان و جريانات زندان و همه اينها يکي يکي اتفاق مي‌افتد، جريان زليخا، همه ابتلائاتي است که يکي بعد از ديگري شدت بعد شدت است تا به اوجي برسد. حدود بيش از بيست و چند سال اين شدت بعد از شدت هي ادامه پيدا کند. ما باشيم مي‌گوييم: خداي سبحان ما را دوست ندارد که هي ابتلائي بعد از ابتلاء ايجاد مي‌کند. اما خدا نسبت به نبي‌خود اين کار را کرده که يک الگو و اسوه‌اي نسبت به ما باشد. خداي سبحان با انبياء خود اين کار را کرده و بقيه تقع نداشته باشند که فکر کنند اگر کسي اهل خدا شد، ديگر پا را روي پا بياندازند و بگوييم: خدا بايد به امر ما شود و ببيند ما چه مي‌خواهيم! خدا مي‌خواهد ما را بزرگ کند و نسبت وجودي را سعه بدهد. اگر يک قالب مس مي‌خواهد تبديل به ديگ مسي شود، تبديل به يک سيني شود بايد چکش‌ها بخورد، تا اين چکش‌ها خورده نشود اين پهني نمي‌شود. اگر انسان مي‌خواهد در دامنه انسان کامل سعه پيدا کند بايد چکش بخورد و ابتلائات ايجاد شود و اين ابتلائات انسان را بزرگ مي‌کند. در اين قصه يکي يکي ابتلائات رو به باز شدن بود. يعني وقتي از مرحله اول شروع شد تا نهايي، وقتي به مرحله نهايي رسيد، اول آن آخري باز شد. دوباره يکي به آخر، بعد يکي به آخر، حالا دارد به اين مي‌رسد که اولين ابتلائاتي که ايجاد شده بود در آخرين مراحل باز شود.

نظر یا سوال خود را بنویسید

در پاسخ به